دعاهای مولانا در مثنوی بسیار دلنشین و حاوی نکات بسیار طربف و قابل توجه است.عبادت و راز و نیاز با خداوند بزرگ با زبان بسیار شیرین مولانا در کتاب مثنوی که میتواند ورد زبان ما باشد.دعا تاثیر فراوانی در صیقل دادن روح انسانی میگردد و چنانچه این دعاها به زبان شیرین فارسی و در قالب اشعار زیبا باشد میتواند حالت بسیار زیبایی در درون انسان ایجاد کند. در این صفحه مناجات و دعاهای مولانا در مثنوی معنوی با ذکر آدرس جهت مراجعه کاربران عزیز قرار داده شده است.دعاهای مثنوی مولوی در همین صفحه بصورت فایل صوتی جهت دانلود نیز قرار داده است
ای خدا ای فضل تو حاجت روا-با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیدهای-تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش-متصل گردان به دریاهای خویش
قطرهٔ علمست اندر جان من-وارهانش از هوا وز خاک تن
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند-پیش از آن کین بادها نشفش کنند
گر چه چون نشفش کند تو قادری-کش ازیشان وا ستانی وا خری
قطرهای کو در هوا شد یا که ریخت-از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
یاد ده ما را سخنهای دقیق-که ترا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو-ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن-مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی-گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار تست-این چنین اکسیرها اسرار تست
آب را و خاک را بر هم زدی-ز آب و گل نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی و جفت و خال و عم-با هزار اندیشه و شادی و غم
باز بعضی را رهایی دادهای-زین غم و شادی جدایی دادهای
بردهای از خویش و پیوند و سرشت-کردهای در چشم او هر خوب زشت
یا رب این بخشش نه حد کار ماست-لطف تو لطف خفی را خود سزاست
دست گیر از دست ما ما را بخر-پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید-کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت-کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود-کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی تو گردانیم سر-چون توی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست-گرنه در گلخن گلستان از چه رست
ای کریم و ای رحیم سرمدی-در گذار از بدسگالان این بدی
ای بداده رایگان صد چشم و گوش-بی ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
پیش از استحقاق بخشیده عطا-دیده از ما جمله کفران و خطا
ای عظیم از ما گناهان عظیم-تو توانی عفو کردن در حریم
ما ز آز و حرص خود را سوختیم-وین دعا را هم ز تو آموختیم
ای کریمی که کرمهای جهان-محو گردد پیش ایثارت نهان
ای لطیفی که گل سرخت بدید-از خجالت پیرهن را بر درید
از غفوری تو غفران چشمسیر-روبهان بر شیر از عفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند-هر که با امر تو بیباکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان-از وفور عفو تست ای عفولان
عفو کن ای عفو در صندوق تو-سابق لطفی همه مسبوق تو
من که باشم تا بگویم عفوکن-ای تو سلطان و خلاصه امر کن
ای تو پاک از جهل و علمت پاک از آن-که فراموشی کند بر وی نهان
چون کسم کردی اگر لابه کنم-مستمع شو لابهام را از کرم
عفو کن زین بندگان تنپرست-عفو از دریای عفو اولیترست
گرچه بشکستند حامت قوم مست-آنک مست از تو بود عذریش هست
ای شهنشه مست تخصیص توند-عفو کن از مست خود ای عفومند
لذت تخصیص تو وقت خطاب-آن کند که ناید از صد خم شراب
چونک مستم کردهای حدم مزن-شرع مستان را نبیند حد زدن
چون شوم هشیار آنگاهم بزن-که نخواهم گشت خود هشیار من
هرکه از جام تو خورد ای ذوالمنن-تا ابد رست از هش و از حد زدن
ای خدای بینظیر ایثار کن-گوش را چون حلقه دادی زین سخن
گوش ما گیر و بدان مجلس کشان-کز رحیقت میخورند آن سرخوشان
چون به ما بویی رسانیدی ازین-سر مبند آن مشک را ای رب دین
از تو نوشند ار ذکورند ار اناث-بیدریغی در عطا یا مستغاث
ای دعا ناگفته از تو مستجاب-داده دل را هر دمی صد فتح باب
چند حرفی نقش کردی از رقوم-سنگها از عشق آن شد همچو موم
نون ابرو صاد چشم و جیم گوش-بر نوشتی فتنهٔ صد عقل و هوش
زان حروفت شد خرد باریکریس-نسخ میکن ای ادیب خوشنویس
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست-ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات-برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان-تا که ما باشیم با تو درمیان
باد ما و بود ما از داد تست-هستی ما جمله از ایجاد تست
لذت هستی نمودی نیست را-عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وامگیر-نقل و باده و جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جست و جو کند-نقش با نقاش چون نیرو کند
منگر اندر ما مکن در ما نظر-اندر اکرام و سخای خود نگر
ما نبودیم و تقاضامان نبود-لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا-خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
در دعا می خواستی جانم ازو-کش بیابم مار بستانم ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد-من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک-وز کرم می نشنود یزدان پاک
چون ترا ذکر و دعا دستور شد-زان دعا کردن دلت مغرور شد
کی چناری کف گشاید در دعا-کی درختی سر فشاند در هوا
گفت اینک یادم آمد ای رسول-آن دعا که گفته ام من بوالفضول
گفت هی هی این دعا دیگر مکن-بر مکن تو خویش را از بیخ و بن
این دعا گر خشم افزاید ترا-تو دعا تعلیم فرما مهترا
پس دعاها رد شود از بوی آن-آن دل کژ می نماید در زبان
اخسؤا آید جواب آن دعا-چوب رد باشد جزای هر دغا
گر نداری تو دم خوش در دعا-رو دعا می خواه ز اخوان صفا
جان جاهل زین دعا جز دور نیست-زانک یا رب گفتنش دستور نیست
تو دعا را سخت گیر و می شخول-عاقبت برهاندت از دست غول
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند-که همی دوزند و گاهی می درند
قوم دیگر می شناسم ز اولیا-که دهانشان بسته باشد از دعا
پس چرا گوید دعا الا مگر-در دعا بیند رضای دادگر
ای خدا این وصل را هجران مکن-سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار-قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن-خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کآشیان مرغ توست-شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن-دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند-آنچ میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس-کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن-خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلخ تر-هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن
ای خدا از عاشقان خشنود باد-عاشقان را عاقبت محمود باد
عاشقان را از جمالت عید باد-جانشان در آتشت چون عود باد
دست کردی دلبرا در خون ما-جان ما زین دست، خون آلود باد
هر که گوید که خلاصش ده ز عشق-آن دعا از آسمان مردود باد
مه کم آید مدتی در راه عشق-آن کمی عشق جمله سود باد
دیگران از مرگ مهلت خواستند-عاشقان گویند نی نی زود باد
آسمان از دود عاشق ساختهست-آفرین بر صاحب این دود باد
این دعا هم بخشش و تعلیم تست.مفهوم این مصرع در مثنوی مولانا این مفهوم را میرساند که خداوند دعا کردن را به ما آموخته است تا به بهترین لحن و زیباترین گونه او را بخوانیم و درخواست خود را مطرح نماییم.به این مصرع یاد ده ما را سخن های دقیق،که ترا رحم آورد آن ای رفیق توجه کنید که همین معنا را میرساند که باید با زیباترین کلمات و جملات خداوند را بخوانیم و دعا کنیم.تاثیر زیبایی دعا در روح انسان نیز بسیار تاثیرگذار است وقتی بدانیم که چه باید بگوییم و چه میگوییم توجه و دقت ما بیشتر جلب میشود.دعا وقتی تاثیرگذار است که ابتدا خودمان به مفهوم آن پی ببریم و آنرا با تمام وجودمان درک و لمس نماییم.وقتی دعایی را مرتب بر لب برانیم بدون اینکه با آن ارتباط قلبی پیداکنیم طبیعی است که فقط یکسری الفاظ خواهد بود اما وقتی به محتوای دعا توجه کنیم و آنرا کاملا دریابیم یقینا تاثیر و اجابت آن نیز بهتر خواهد بود
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان-کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا-این بیت در غزل شماره 3 دیوان شمس آمده است.یکی از مسایلی در دعا به آن توجه شده است دعا در خلوت و یا شب است یعنی زمانیکه بدور از هیاهو و غوغای روز بخود مشعول میشود و حضور قبل و آرامش روحی دارد.راز درون را باید پنهانی با پروردگار بزرگ عالم در میان گذارد و با خضوع و خشوع از درخواست نمود.شاید این بیت بدان معناست که خداوند دعای در خلوت به دور از ریا و شائبه میداند.وقتی به عبارت چندان دعا کن بیشتر توجه میکنیم به این حقیقت میرسیم که برای دعا حد و مرزی وجود ندارد و اندازه ای ندارد و باید بیشمار و بی حساب دعا و درخواست نماییم تا به هدف اجابت برسد.دعا باعث آرامش روحی میشود وقتی به این حقیقت محض توجه کنیم که صدای ما شنونده ای خاص دارد که با دقت و توجه به دعای ما گوش میدهد و درخواست مارا قبول میکند تا به جایی برسد که از گنبد هفت آسمان در گوشمان ندایی برسد که دعایت را اجابت کرده ایم.ما بازتاب دعا را مسلما در زندگی خود خواهیم داد وقتی که امور زندگی ما به آسانی و براحتی انجام میشود.در ادامه همین صفحه باز هم ابیاتی را که مولانا در باره دعا آورده است با شما در میان خواهیم گذاشت
بس دعاها کان زیانست و هلاک-وز کرم می نشنود یزدان پاک.در این بیت پیام عجیبی نهفته است براستی همه دعاهایی که ما میکنیم اجابت آن به صلاح ماست؟مولانا در این بیت به صراحت اعلام میدارد که برخی از دعاها در صورت اجابت باعث هلاک ما میشود و یا بما زیان میرساند.نمونه های فروانی میتواند در این زمینه برای ما متصور باشد مثلا دعا برای مسافرت یا دعا برای مهاجرت و یا دعا برای اینکه فلان کالا یا خانه یا مغازه را بتوانیم خریداری نماییم.هرچقدر صبر میکنیم میبینیم که دعای ما عملی نگردیده است .اینجا نباید ناامیدی و یاس پیدا شود بلکه باید به این مطلب برسیم که احتمالا صلاح ما نیست.گاهی اوقات ممکن است دعایی که میکنیم برای خودمان سود داشته باشد اما برای دیگری ضرر داشته باشد و باید بدانیم که خواسته ما نباید با عدالت و یا حقیقت در تعارض باشد.مانند چوپانی که به نانوایی رفته بود و درخواست نان داشت و بسیار تاکید میکرد که نانش را زودتر به او بدهند.نانوا گفت چرا اینقدر عجله مینمایی؟گفت گوسفندانم تنها هستند و میترسم که گرگ به آنها حمله کند.نانوا گفت دعا کن که خداوند گوسفندانت را از حمله گرگ در امان بدارد و چوپان در جواب گفت آخر خدای گوسفندان من ،خدای آن گرگها نیز هست.این حکایت نشان دهنده این موضوع است که اجابت دعای ما نباید موچب زیان و خسارت دیگری باشد
دعا از دیدگاه مولانا این است که انسان با تمام خواسته ای بیحد و حصر خویش و خودخواهی ها و تواناییها و تمام اغراضی که در او وجود دارد به این نکته پی ببرد که سرچشمه بی نیازی خداوند است و بدون خواست و مشیت او کاری انجام نمیشود.
به این بیت ناب در مثنوی مولانا توجه کنید که این نکته قدرت خداوند و ضعف انسان با چه ظرافتی اشاره میکند:
چون عنایاتت بود با ما مقیم. کی بود بیمی از آن دزد لئیم.
اینجا دقیقا اعلام میکند که باید لطف خداوند شامل حال انسان باشد تا بتواند از خطرها و آفات در امان بماند.
دعا همواره خواستن چیزی نیست و درخواست برای رسیدن به یک آرزو و حاجت نیست.مثلا ذکر یا ارحم الراحمین درخواست رحم است برای اتفاقات و حوادثی که در انتظار ماست و ما از آن بیخبریم.
دعا اعلام بندگیست وقتی شما دعا میکنید قبل از هرچیز به وحدانیت الهی اقرار مینمایید که بجز او کسی نمیتواند خواسته شما را برآورده کند.بعضی از خواسته ها هستند که شما نمیتوانید در میان اطرافیان اعلام کنید و یا به شخص مورد اعتمادتان بگویید ،در اینجاست که مطلب مورد نظرتان را در قالب یک دعا بیان میکنید.
ای دعا ناگفته از تو مستجاب.
اینجا حتی نیاز به اعلام را هم مولانا مرتفع میسازد و اعلام میکند که خداوند از درون ما و خواسته های ما با خبر است و آنچه که صلاح ماست را برآورده خواهد کرد.
این دعا گر خشم افزاید تورا-تو دعا تعلیم فرما مهترا.این بیت در دفتر دوم مثنوی مولانا قرار دارد.داستان این است که روزی پیامبر اسلام(ص)به دیدار بیماری رفتند و از او پرسیدند تو چه دعایی میکنی که به چنین بیماری و رنج و عذابی گرفتار شده ای؟
یاد آور چه دعا می گفته ای-چون ز مکر نفس می آشفته ای؟
مرد بیمار گفت:هر گاه مرتکب جرم و گناهی میشدم به درگاه خداوند دعا میکردم که چنانچه قرار است پس از مرگم مرا بخاطر آن عذاب کنند،آن عذاب را در همین دنیا بر من وارد نمایند.
من همیگفتم که یا رب آن عذاب-هم درین عالم بران بر من شتاب.
که دیگر در آن دنیا عذاب نکشم و بخاطر همین است که اکنون در این بلا و بیماری گرفتار شده ام.
پیامبر(ص)به او فرمودند دیگر این دعا را نکن.
گفت هی هی این دعا دیگر مکن-بر مکن تو خویش را از بیخ و بن.
برخی از دعاها ممکن است مستوجب خشم الهی گردد و ما بخاطر جهل و نادانی که در فلسفه آن دعا داریم از عواقب آن بی خبر هستیم.
هم دعا از تو اجابت هم زتو یکی از پر مغزترین مطالبی است که مولانا بدان اشاره کرده است.یعنی دعا کردن را ما از خداوند آموخته ایم.او بما یاد داده است که چگونه دعا کنیم.
چگونه دعا کردن بسیار مهم است و جالبتر اینکه اجابت کننده دعا یعنی پرودگار عالم خود بما آموخته است گه چگونه دعا کنیم و چه شرایطی را مهیا کنیم تا دعایمان به هدف اجابت برسد.
اینجا عبارت یاد ده ما را سخن های دقیق معنا و مفهوم خاص خود را پدیدار میکند یعنی هنگام دعا باید دقت کنیم و حواسمون به دعایمان باشد و از بهترین کلمات استفاده کنیم تا برانگیزاننده رحم باشد.
مثلا هنگامیکه دعا میکنیم برای سلامتی خودمان و خانواده و دوستان براستی چه کسی میتواند این دعا را اجابت نماید؟
جمله اهدنا الصراط المستقیم در واقع یک دعاست که از خداوند طلب میکنیم تا مارا به راست هدایت نماید در اینجا آموزش دهنده دعا پروردگار عالم است و اجابت کننده دعا که میتواند ما را به راه راست هدایت کند نیز خداوند است.
مولانا میگوید ما دعا را از خداوند آموخته ایم و او بما یاد داده است تا دعا کنیم و هنگامیکه درگیر مشکلات میشویم خواسته خود را در یک قالب منسجم بیان نموده تا مورد لطف و پذیرش اجابت کننده قرار بگیرد.
هم دعا از تو اجابت هم زتو-ایمنی از تو مهابت هم تو
ای بسا مخلص که نالد در دعا-تا رود دود خلوصش بر سما
تا رود بالای این سقف برین-بوی مجمر از انین المذنبین
پس ملایک با خدا نالند زار-کای مجیب هر دعا وی مستجار
بندهٔ مؤمن تضرع میکند-او نمیداند به جز تو مستند
تو عطا بیگانگان را میدهی-از تو دارد آرزو هر مشتهی
حق بفرماید که نه از خواری اوست-عین تاخیر عطا یاری اوست
حاجت آوردش ز غفلت سوی من-آن کشیدش مو کشان در کوی من
گر بر آرم حاجتش او وا رود-هم در آن بازیچه مستغرق شود
گرچه مینالد به جان یا مستجار-دل شکسته سینهخسته گو بزار
خوش همیآید مرا آواز او-وآن خدایا گفتن و آن راز او
براستی دلایل تاخیر در استجابت دعا چیست؟در این باره حضرت علی (ع)میفرمایند که:هرگز نبايد تأخير اجابت دعا تو را ناامید كند؛ زيرا بخششِ پروردگار به اندازه نيّت بندگان است، گاه شده اجابت دعا به تأخير مى افتد تا پاداش درخواست كننده بيشتر شود و عطاى آرزومندان را فزون تر كند، گاه شده چيزى را از خدا بخواهى و به تو داده نشود؛ در حالى كه بهتر از آن در كوتاه مدت يا دراز مدت به تو داده خواهد شد يا آن را به چيزى كه براى تو بهتر از آن است تبديل مى كند، گاه چيزى از خدا مى خواهى كه اگر به آن برسى مايه هلاك دين توست.در اینجا مولانا به همین دلیل تاخیر در اجابت دعا اشاره دارد که اگر حاجتش را زود برآورده سازم ممکن است بنده من سست شود و در آن حاجت غرق گردد و موجب هلاک خود شود.
دست گیراز دست ما مارا بخر-پرده را بردار و پرده ما مدر.
یکی از زیباترین قسمت دعاهای مولانا همین بیت است.
دست گیر از دست ما ما را بخر.
براستی انسان مواقع بسیاری در زندگی احساس تنهایی میکند و میل دارد به او توجه شود و ازو دلجویی بعمل آید بدون اینکه بر او منتی گذارده شود و زیر سایه کسی قرار بگیرد.
چه کسی غیر از خداوند میتواند دست ما رابگیرد.
ما را از دست خودمان نجات دهد.
گاهی اوقات انسان گرفتار دست خودش میشود و از خودش به ستوه میآید و یا بر اثر غفلت و اشتباه اعمالی مرتکب میشود که روح او را آزرده میکند.
گاهی اوقات ما گرفتار خودمان میشویم در دست خودمان اسیر میشویم و میخواهیم از خودمان رها شویم.
از دست ما ما را بخر یک التماس است یک تمناست یک خواهش است.یک خواهش دردآلود.
یک دعای عمیق است.
چه کسی میتواند بدون اینکه اسرارمان فاش شود و عیوب و گناهانمان برملا گردد و نقطه ضعفمان آشکار شود،بما کمک کند.
گاهی اوقات در افکار خودمان غوطه ور میشویم و از غرور و تکبر و حرص و زیاده خواهی هایمان خسته میشویم.
روحمان اسیر تمایلات گوناگون میگردد.
اینجاست که باید مانند مولانا دعا کنیم که خداوند ما را از دست خودمان بخرو نجاتمان دهد.
دست گیر از دست ما ما را بخر.پرده را بردار و پرده ما مدر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست در دفتر دوم مثنوی مولانا آمده است که بسیار پر معنا و قابل تامل و کنجکاویست.
مولانا در این مصرع معتقد است که دعا کردن را نیز خداوند بما آموخته است.
آیا خداوند به دعای ما نیاز دارد؟
پاسخ این سوال یقینا منفی است و خداوند از دعای بندگان خویش بی نیاز است اما بما آموخته است چنانچه درخواستی داریم آنرا در قالبی زیبا و پر معنا بیان کنیم.
یکی از مواردی که انسان در موقع بیان خواسته بشدت مورد نظر دارد نوع آن خواستن است و توجه به مخاطبی که دارد.
بعنوان مثال وقتی خواسته ای از یک مقام داریم مثلا از رئیس بانک درخواست وام داریم بسیار مودبانه و با ذکر نوع نیاز سعی در متقاعد کردن شخص مینماییم.
در برخی موارد خواسته خود را در قالب نامه یا یک پیام مطرح مینماییم و سعی داریم که از بهترین جملات و لغات استفاده کنیم.
در اینجا لازمست نوع نگارش و یانوع گفتمان را بدانیم که با هر مقامی چگونه باید حرف بزنیم.
آیا نوع درخواست وام با نوع درخواست تجدید در رای دادگاه و یا نوع درخواست رسیدگی به اعتراض و یا نوع درخواست مجوز برای یک شغل یکسان هستند؟
در اینجا لازم است از طریق یادگرفتن از متخصصان فن نوع بیان را بیاموزیم.
در مورد دعا نیز این چنین است.
دعا باید همراه با آداب خاص خویش باشد ،حضور قلب و خشوع و اینکه در ابتدا بزرگی و عظمت خداوند را یاد کنیم و او را به یکتایی و وحدانیت ستایش نماییم و ضعف و ناتوانی خود را بیان کنیم و آنگاه دعا و درخواست خود را مطرح نماییم.
نمونه این عمل را میتوان در دعای کمیل مشاهده کرد.
مولانا در اینجا معتقد است که تمام این دعاها را پروردگار بزرگ به بندگان خود آموخته است تا بدانند که چگونه او را به بزرگی و پاکی ستوده و سپس دعای خویش را بر زبان جاری سازند.
این دعا هم بخشش و تعیلم تست.گرنه در گلخن گلستان از چه رست.
یاد ده ما را سخن های دقیق-که تو را رحم آورد آن ای رفیق.
شاید این یکی از زیبارتین دعاها باشد که در مثنوی مولانا آورده شده و از خداوند خواسته میشود که بما یاد بدهد چگونه دقیق سخن بگوییم.
صدا و لحن کلام میتواند تاثیر بسزایی در شنده داشته باشد و اصولا کلام و صدا میتواند یک دوستی طولانی را شروع کند و یا باعث خشم و آزردگی شنده باشد.
در اینجا ما از خداوند میخواهیم بما بیاموزد که چه کلمات و جملاتی را برای سخن گفتن با او به کار ببریم تا رضایت او را بدست آوریم.
جذابیت کلام تنها در هیبت و قدرت آن نیست بلکه در دلتنشین بودن آن است که باید باعث جذب مخاطب شود و بتواند ما را به او نزدیکتر نماید.
سخن باید از دل برآمده باشد سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
ملالت و خستگی میتواند از تاثیر سخن بکاهد باید هنگامی سخن گفت که قلب و روح سرشار از شادی و نشاط باشد.
دقت در کلمات به کار رفته و توجه به اینکه چه میگوییم و معنا و مفهوم سخنان ما کدامست و حضور قلب یکی از مهمترین آداب دعا است که توسط بزرگان توصیه شده است.
یاد ده ما را سخن های دقیق-که تو را رحم آورد آن ای رفیق.
دعاهای مولانا در مثنوی.
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا
غزل شماره 21 از دیوان شمس که مولانا معنقد است که خداوند ما را به سمت دعا میکشاند و سپس مزد دعا را میدهد.
براستی توجه به این نکته میتواند بسیار مهم باشد که بر اثر کدام انگیزه به دعا طلبیده میشویم؟
آیا در اینجا منظور همین دعاهایی است که ناخودآگاه و بدون توجه به معانی آن میخوانیم یا اینکه دعایی که در شرایط خاص مثلا در گرفتاری ها و بیماری و اندوه از دلمان برخاسته و بر زبانمان جاری میشود؟
گاهی اوقات برای دیگران دعا میکنیم مثلا برای شخصی که بیمار است و یا شخصی که گرفتار است در اینجا چه کششی وجود دارد ؟آیا خداوند شرایطی مهیا میکند تا به دعا فراخوانده شویم و بعد اجابت کند؟
آنچه که در این دعا منظور مولانا بوده شاید این است که بدون خواست خداوند قادر به دعا نیستیم و اوست که ما را میطلبد تا به دعا برخیزیم.
هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند-هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا.
ما را دلتنگ میکند تا از دل دعایی برآریم و به سرسبزی و گلرنگی برسیم.
راز دعا چیست و چه حکمتی در آن نهفته است که بشر را آرام میکند؟
دست ما گیر و بدان مجلس کشان-کز رحیقت می خورند آن سرخوشان.
این بیت یکی از دعاهای بسیار زیبای مولانا است که در دفتر پنجم مثنوی مولانا در بخش 15 مناجات آمده است.
مفهوم کلی دعا این است که دست ما را بگیر و به آن مجلسی ببر که سرخوشان عشقت از می ناب وصالت مینوشند.
رحیق آنطور که در لغت نامه دهخدا آمده است به معنای می ناب است،شراب خالص و ناب.
کلمه رحیق به معنای خمر و شراب یکبار در قرآن(یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ) در سوره مطففین آیه 25 آمده است.
شراب دست نخورده و سربسته که فقط به احترام میهمان در آن را باز میکنند.
اینجا مولانا در این دعا از خدا میخواهد که ما را به آن مجلسی بکشاند که شراب ناب دست نخورده و زلال بما بچشانند.
این مجلس کجاست و چگونه میتوانیم شرایط حضور در آنرا پیدا کنیم و آن سرخوشان چه کسانی هستند که مشغول نوشیدن آن شراب زلالند؟
دست ما را بگیر و ما را به آن مجلس بکشان زیرا ما خودمان نمیتوانیم بی هدایت تو آن راه را پیدا کنیم واصلا آن مجلس را نمیشناسیم و ممکن است هزاران مجلس مشابه را ببینیم که بر اثر غفلت فریب بخوریم و در دام افتیم.
آنچنان کن که دهانها مر ترا-در شب و در روزها آرد دعا
در دفتر سوم مثنوی مولانا بخش 16 این بیت آمده است در جاییکه خداوند به موسی(ع)میفرماید با دهان غیر از من استمداد طلب و با دهانی که گناه نکرده ای ما را بخوان.
یکی از موضوعات مهم که باعث آرامش انسان میشود دعایی است که دیگران در حق ما میکنند و آن میتواند بواسطه کار خیر یا کمکی باشد که از دست ما بر میآید و برای دیگران انجام میدهیم.
دعای دیگران در حق ما بسیار مهم و جایگاهی رفیع دارد.
انجام کارهای خیر با یک قدم یا یک قلم یا حتی یک زبان خوش میتواند دل دیگران را بدست آورد و دعای آنان را در حق ما اجابت نماید.
وقتی خداوند به موسی میگوید با دهانی که گناه نکرده ای ما را بخوان و موسی در جواب میگوید من آن دهان را ندارم خداوند میفرماید:
گفت ای موسی ز من میجو پناه-با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان-گفت ما را از دهان غیر خوان
از دهان غیر کی کردی گناه-از دهان غیر بر خوان کای اله
آنچنان کن که دهانها مر ترا-در شب و در روزها آرد دعا
اوج این پیام جایی است که میفرماید کاری کن که دهان ها تو را دعاگو باشند.
التماس دعا.
صد هزاران دام و دانهست ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
میرهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
چون عنایاتت بود با ما مقیم
کی بود بیمی از آن دزد لئیم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو-پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو-ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت-آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم-گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت-سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جانصفتی در ره دل پیدا شد-در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد-که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است-گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد-گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانهی پر نقش و خیال-خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست-گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد-گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد
وگر به پیش من آید خیال یار که چونی-حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد
شکار خسته اویم به تیر غمزه جادو-گرم به مهر بخواند که ای شکار چه باشد
چو کاسه بر سر آبم ز بیقراری عشقش-اگر رسم به لب دوست کوزه وار چه باشد
کنار خاک ز اشکم چو لعل و گوهر پر شد-اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد
بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم-ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد
من از قطار حریفان مهار عقل گسستم-به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد
اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم-یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد
دلم به خشم نظر میکند که کوته کن هین-اگر بجست یکی نکته از هزار چه باشد
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق-دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
انار شیرین گر خود هزار باشد وگر یک-چو شد یکی به فشردن دگر شمار چه باشد
خمار و خمر یکستی ولی الف نگذارد-الف چو شد ز میانه ببین خمار چه باشد
چو شمس مفخر تبریز ماه نو بنماید-در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد
رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن-تَرک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها-خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی-بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده-بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن
خیرهکُشی است ما را، دارد دلی چو خارا-بُکْشد، کسش نگوید، تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان، واجب وفا نباشد-ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد-پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم-با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرّد-از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من، ور تو هنرفزایی-تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
دعای مولانا در دفتر اول بخش 144 در داستانیکه آن یکی آمد در یاری بزد.
شرح کوتاهی از بشنو از نی مولانا توسط دکتر الهی قمشه ای
ای خدا جان را تو بنما آن مقام-کاندرو بیحرف میروید کلام
تا که سازد جان پاک از سر قدم-سوی عرصهٔ دور و پنهای عدم
عرصهای بس با گشاد و با فضا-وین خیال و هست یابد زو نوا
تنگتر آمد خیالات از عدم-زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگتر بود از خیال-زان شود در وی قمر همچون هلال
باز هستی جهان حس و رنگ-تنگتر آمد که زندانیست تنگ
علت تنگیست ترکیب و عدد-جانب ترکیب حسها میکشد
زان سوی حس عالم توحید دان-گر یکی خواهی بدان جانب بران
امرِ کن یک فعل بود و نون و کاف-در سخن افتاد و معنی بود صاف
گر نداری تو دم خوش در دعا-رو دعا میخواه ز اخوان صفا
این بیت که در دفتر سوم مثنوی در بخش بیان آنک خطای محبان بهترست از صواب بیگانگان بر محبوب آمده است اشاره دارد بر اینکه گاهی اوقات لازم است از دیگران بخواهیم که ما را دعا کنند.
دعا کردن در حق دیگران یکی از اموریست که میتواند روح ما را آرام کند حتی در بسیاری از حکایات آمده است که بزرگان از یکدیگر درخواست میکردند تا در حق ایشان دعا کنند.
دعا کردن در حق دیگران بیشتر از هر چیزی موجب تزکیه نفس میشود و در روایات آمده است که دعا کننده بیشتر مورد لطف پرودگار قرار میگیرد.
شاید از این جهت است که مولانا در این بیت تاکید کرده است که از دیگران بخواهیم که در حق ما دعا کنند.
دعای پدر و مادر یکی از تاثیرگذارترین دعاهاست و فرزندان باید از والدین خود درخواست دعا نمایند.
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو-و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن-وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو.
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها-وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو.
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی-گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
آن گوشوارِ شاهدان، همصحبتِ عارض شده-آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو.
چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانهیِ شیرین ما-فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.
تو «لیلة القبری» برو تا «لیلة القدری» شوی-چون قدر، مَر ارواح را کاشانه شو؛ کاشانه شو.
اندیشهات جایی رَوَد، وآنگه تو را آن جا کِشَد-ز اندیشه بگذر، چون قضا؛ پیشانه شو، پیشانه شو.
قفلی بُوَد میل و هوا؛ بنهاده بر دلهای ما-مفتاح شو؛ مفتاح را دندانه شو؛ دندانه شو.
بِنْواخت نورِ مصطفی، آن اُستُنِ حنّانه را-کمتر ز چوبی نیستی؛ حنّانه شو؛ حنّانه شو.
گوید سلیمان مر تو را، بشنو «لسان الطّیر» را-دامیّ و مرغ از تو رَمَد؛ رو لانه شو، رو لانه شو.
گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه-ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو؛ رو شانه شو.
تا کی دوشاخه چون رُخی؟ تا کی چو بَیذَق کم تکی-تا کی چو فرزین کژ روی؟ فرزانه شو، فرزانه شو.
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها-هِل مال را، خود را بده؛ شُکرانه شو، شُکرانه شو.
یک مدّتی ارکان بُدی، یک مدّتی حیوان بُدی-یک مدّتی چون جان شدی؛ جانانه شو، جانانه شو.
ای ناطقه بر بام و در، تا کی روی در خانه پر-نطق زبان را ترک کن؛ بیچانه شو، بیچانه شو.
خیز صبوحی کن و درده صلا-خیز که صبح آمد و وقت دعا
کوزه پر از می کن و در کاسه ریز-خیز مزن خنبک و خم برگشا
دور بگردان و مرا ده نخست-جان مرا تازه کن ای جانفزا
خیز که از هر طرفی بانگ چنگ-در فلک انداخت ندا و صدا
تنتن تنتن شنو و تن مزن-وقت تو خوش ای قمر خوشلقا
در سرم افکن می و پابند کن-تا نروم بیهده از جا به جا
زان کف دریاصفت دُرنثار-آب درانداز چو کشتی مرا
پاره چوبی بدم و از کفت-گشتهام ای موسی جان اژدها
عازر وقتم به دمت ای مسیح-حشر شدم از تک گور فنا
یا چو درختم که به امر رسول-بیخ کشان آمدم اندر فلا
هم تو بده هم تو بگو زین سپس-ای دهن و کف تو گنج بقا
خسرو تبریز توی شمس دین-سرور شاهان جهان علا
ای خدایی که مفرح بخش رنجوران توی-در میان لطف و رحمت همچو جان پنهان توی
خسته کردی بندگان را تا تو را زاری کنند-چون خریدار نفیر و لابه و افغان توی
جمله درمان خواه و آن درمانشان خواهان توست-آنک درد و دارو از وی خاست بیشک آن توی
دردهایی کآدمی را بر در خلقان برد-آن حجاب از اول است و آخر و پایان توی
هر کجا کاری فروبندد تو باشی چشم بند-هر کجا روشن شود آن شعله تابان توی
ناله بخشی خستگان را تا بدان ساکن شوند-چون حقیقت بنگرم در درد ما نالان توی
هم توی آن کس که میگوید توی والله توی-گوی و چوگان و نظاره گر در این میدان توی
و آنک منکر میشود این را و علت مینهد-در میان وسوسه او نفس علت خوان توی
و آنک میگوید توی زین گفت ترسان میشود-در میان جان او در پرده ترسان توی
کنج زندان را به یک اندیشه بستان میکنی-رنج هر زندان ز توست و ذوق هر بستان توی
در یکی کار آن یکی راغب و آن دیگر نفور-تو مخالف کردهای شان فتنه ایشان توی
آن یکی محبوب این و باز او مکروه آن-چشم بندی چشم و دل را قبله و سامان توی
صد هزاران نقش را تو بنده نقشی کنی-گویی سلطان است آن دام است خود سلطان توی
بندگی و خواجگی و سلطنت خطهای توست-خط کژ و خط راست این دبیرستان توی
صورت ما خانهها و روح ما مهمان در آن-نقش و جانها سایه تو جان آن مهمان توی
دست در طاعت زنیم و چشم در ایمان نهیم-بر امید آنک بنمایی که خود ایمان توی
دست احسان بر سر ما نه ز احسانی که ما-چشم روشن در تو آویزیم کان احسان توی
غفلت و بیداری ما در، توی بر کار و بس-غفلت ما بیفضولی بر، چو خود یقظان توی
توبه با تو خود فضول است و شکستن خود بتر-نقش پیمان گر شکست ارواح آن پیمان توی
روحها میپروری همچون زر و مس و عقیق-چون مخالف شد جواهر ای عجب چون کان توی
روز درپیچد صفت در ما و تابد تا به شب-شب صفات از ما به تو آید صفاتستان توی
روز تا شب ما چنین بر همدگر رحمت کنیم-شب همه رحمت رود سوی تو چون رحمان توی
کو سلاطین جهان گر شاه ایوان بودهاند-پس بدانستیم بیشک کاندر این ایوان توی
تجارت با سئو
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد-چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم-چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد-که سمنبرِ لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پِیَت مراد خود را دو سه روز ترک کردم-چه مراد مانْد زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر-به جهان نمانْد شاهی که چو چاکرم نیامد
خِرَدَم بگفت برپر ز مسافران -چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل-به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان-چه همای مانْد و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تنِ پریشان تو و آن دلِ پشیمان-که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
می گویند: روزی مولانا ،شمس_تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خادمان از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فر قت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.